دریای مهر تو چون بوسه میزند بر ساحل دلم ای شعر ناتمام آرامشم بده هستی من در قافیه است من شاعر ِ پایانی ام این گم شده شبه جزیره ایست تنها و گم بنشسته منتظر تاگاه بستن ِ این دفترم بیا با بوسه ای دگر در واپسین سفر (کوروش)
شعله را هم هیمه می باید همچو آتش آنکه را کسرایی هم در شعر خود می گفت لیک آتشی گر هست، عشق را هم هیمه از دل یاید اما کو که بگذارد باد طوفان خیز ِ نامیرار
بشر به خودش هم رحم نمی کنه
چه رسد به ماهی
وای از این موجود دو پا
تکرار اسم تو...
حادثه ی تکراری زندگی منست...
هیچ دیوانه ای از این همه تکرار...
به اندازه ی من...لذت نمی برد...!
نمیدانید چه لذتی دارد خواندن کلمات یک همدرد
هوای این روزها را داشته باش !
بادی نیاید
از چشمم بیفتی ....
گاهی سرم را بالا می گیرم
تا آسمان مرا فراموش نکند ؛
تا ابرها بدانند که وقت باریدن است ؛
تا پرنده ها ببینند همزاد اسیرشان را ؛
و می گریم
تا زمین بداند که من از جنس ابرم،
نه خاک..
چه انتظار تلخی را کشید تا امدید...
و سال هاست ماهی ها به ساز ما میرقصند ........
قلبت که میزند، سر من درد میکند
این روزها سراسر من درد میکند
قلبت که ... نیمهی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصب چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
دیر است پس چرا متولد نمیشوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد میکند
نجمه زارع
خوشحالم که رها شدی
دریای مهر تو
چون بوسه میزند
بر ساحل دلم
ای شعر ناتمام
آرامشم بده
هستی من در قافیه است
من شاعر ِ
پایانی ام
این گم شده
شبه جزیره ایست
تنها و گم
بنشسته منتظر
تاگاه بستن ِ این دفترم بیا
با بوسه ای دگر
در واپسین سفر
(کوروش)
سلام احساس زیبای تان همیشه سپاس دارم.....
شعله را هم هیمه می باید
همچو آتش
آنکه را کسرایی هم در شعر خود می گفت
لیک
آتشی گر هست،
عشق را هم هیمه از دل یاید اما کو که بگذارد
باد طوفان خیز ِ نامیرار
(کوروش)
سلام عزیزم
خوب باشی
سلام کمی بهترم.....اما خدا کنه ارامش قبل از طوفان نباشه....
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی
یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد
جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.
رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت
بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم
مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی
طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از او دارد
می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...
از: سیمین بهبهانی
سلام مهربانم...هدیه هایت برایم همیشه ارزشمنده....
امواج از خیال دریا گریختند و به دامان ساحل نگاه تو ریختند .
چه بسیار ماهی که در حسرت نگاهت ، خاک ساحل را بجان خریدند !
سلام
این نقطه ها در آخر جمله ها آشناست
خانه نو مبارک
سلام
ممنونم ای آشنا